Sunday, February 1, 2037

[warningtm] :: Majaley Dastane Kotah :: [ WOW ]

 

::WarningTM Group::

 
                                                                      
 
 http://opi.yahoo.com/online?u=warningtm2000&m=g&t=5
 
 

شماره تلفن ها و اس ام اس های سیم کارت خود را در کامپیوتر ذخیره کنید دیگر نگران از دست دادن دفترچه تلفن خود نباشید! با قابلیت بازیابی اس ام اس ها و شماره تماس های پاک شده از روی سیم کارتبا قابلیت خواندن انواع مموری ها (رم ها) دستگاهی بینظیر و کاربردی برای اولین بار در ایران.

برای مشاهده توضیحات و تصاویر بیشتر از این محصول اینجا را کلیک کنید

قيمت : 12800 تومان

---------------------------------------------------

مجله داستان کوتاه

 

امروز ظهر شیطان را دیدم!

 

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.

____________________________________________

زهر و عسل

 

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ...

استادش رفت. شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه  گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: چرا خوابیده ای؟

شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم، دزدی آمد و یکی از پیراهن ها را دزدید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم!

____________________________________________

زنى سه دختر داشت كه هر سه ازدواج كرده بودند.
يكروز تصميم گرفت ميزان علاقه‌اى كه دامادهايش به او دارند را ارزيابى كند.
يكى از دامادها را به خانه‌اش دعوت كرد و در حالى كه در كنار استخر قدم مى‌زدند
از قصد وانمود كرد كه پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.

فردا صبح يك ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پاركينگ خانه داماد بود و روى شيشه‌اش نوشته
بود: �متشكرم! از طرف مادر زنت�
زن همين كار را با داماد دومش هم كرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى
آب وجان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فرداى آن روز يك ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت كه روى شيشه‌اش نوشته
بود: �متشكرم! از طرف مادر زنت�
نوبت به داماد آخرى رسيد.
زن باز هم همان صحنه را تكرار كرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جايش تكان نخورد.

او پيش خود فكر كرد وقتش رسيده كه اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به
خطر بياندازم.

همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح يك ماشين بى‌ام‌و كورسى آخرين مدل جلوى پاركينگ خانه داماد سوم بود كه
روى شيشه‌اش نوشته بود: �متشكرم! از طرف پدر زنت�

 

براي دادن نظرات اينجا كليك كنيد

 

 


__._,_.___
Recent Activity:
warningtm                         
warningtm
  warningtm
   warningtm
    warningtm
     warningtm
      warningtm
       warningtm
       warningtm
      warningtm
     warningtm
    warningtm
   warningtm
  warningtm
warningtm
warningtm
warningtm
warningtm
  warningtm
   warningtm
    warningtm
     warningtm
      warningtm
       warningtm
       warningtm
      warningtm
     warningtm
    warningtm
   warningtm
  warningtm
warningtm
warningtm
MARKETPLACE

Stay on top of your group activity without leaving the page you're on - Get the Yahoo! Toolbar now.


Get great advice about dogs and cats. Visit the Dog & Cat Answers Center.

.

__,_._,___

No comments:

Post a Comment