Wednesday, April 6, 2011

[warningtm] :: Eydiye Nikokare Nashenas be Damade Zendani ::

 

 

 
 
 
                                                                      
 
 http://opi.yahoo.com/online?u=warningtm2000&m=g&t=5
 

http://aksup.ir/images/we5p93xupfdcgelpd5h.gif

eankak - 24

Nazmarket

 
   

شماره تلفن ها و اس ام اس های سیم کارت خود را در کامپیوتر ذخیره کنید دیگر نگران از دست دادن دفترچه تلفن خود نباشید! با قابلیت بازیابی اس ام اس ها و شماره تماس های پاک شده از روی سیم کارتبا قابلیت خواندن انواع مموری ها (رم ها) دستگاهی بینظیر و کاربردی برای اولین بار در ایران.

برای مشاهده توضیحات و تصاویر بیشتر از این محصول اینجا را کلیک کنید

 

قيمت : 12800 تومان

 

---------------------------------------------------

عیدی نیکوکار ناشناس به داماد زندانی !!!

  
  

عيدی نيكوكار ناشناس به داماد زندانی

 

پزشك بی‌نام و نشان، اين بار با اقدام خداپسندانه‌اش نه يك بيمار، كه به يك اسير دربند، زندگی بخشيد.

 

داماد جوان همانند روزها و شب‌های چند ماه گذشته كنج سلول تنهایی كز كرده و به یاد خاطرات خوش و شیرین زندگی مشترك و بی‌تجربگی‌اش اشك می‌ریخت كه ناگهان یكی از هم‌بندی‌هایش نفس‌زنان خود را به او رساند و گفت: «پسر مگه نمی‌شنوی. از بلندگوی زندان تو را صدا می‌زنند.»

دقایقی بعد مرد زندانی بی‌خبر از همه جا با عجله خود را به اتاق افسر نگهبان رساند. «من مرتضی ... هستم. مرا صدا زدید.»

افسر نگهبان لبخندزنان ورقه‌ای به دست او داد و گفت: «آقا داماد، آزادی! وسایلت را جمع كن خانواده‌ات بیرون زندان بی‌‌صبرانه منتظرت هستند.»

«مرتضی» كه با شنیدن این حرف زبانش بند آمده بود، گفت: اشتباه نمی‌كنید؟ من و خانواده‌ام كه پولی نداشتیم تا رضایت شاكی‌ها را جلب كنیم و ...

افسر نگهبان هم به مزاح گفت: مثل اینكه حسابی خوش گذشته كه نمی‌خواهی بروی. این هم ورقه آزادی‌ات!ساعتی بعد مرد جوان كه

همچنان شوكه بود، پس از خداحافظی با هم‌بندی‌هایش با چشمانی اشكبار از در زندان خارج شد و در اوج ناباوری خانواده‌اش را در آغوش گرفت.

حالا همه خوشحالیم كه در آستانه سال نو، حسرت نشستن كنار سفره هفت سین در نخستین سال شروع زندگی مشترك بر دل نوعروس و داماد نماند. آنها در كنار هم رو به پنجره‌ای نشسته و صدای پای بهار را با همه وجود می‌شنوند. چرا كه یك مرد نیكوكار بی‌هیچ ادعا یا نام و نشان با پرداخت چند میلیون تومان، موجی از شادی را به اتاق كوچك و خالی زوج جوان هدیه كرد.

وقتی چند روز قبل نوعروس در راهروی دادگاه كنارم نشست تا از غصه‌هایش بگوید تصور نمی‌كرد خدای مهربان قرار است فرشته‌ نجات زندگی آنها را خیلی زود و از میان نیكوكاران گمنام و ناشناس بفرستد.

آن روز غصه در چشم‌های دریایی زن جوان موج می‌زد. در قلبش غوغایی برپا بود و اوج تنهایی در وجودش نمایان بود. چرا كه پرداخت 9 میلیون تومان پول نقد برای جلب رضایت شاكی‌ها برایشان امكان نداشت. پس شوهر بدهكارش باید همچنان در زندان می‌ماند.برای من همه چیز از عشق شروع شد. آنقدر مرتضی را دوست دارم كه تا پای جان بر سر پیمانی كه با هم بستیم، وفادار خواهم ماند. با اینكه نمی‌دانم چرا این قدر زود در معرض آزمون زندگی قرار گرفتم اما می‌دانم كه باید صبر و ایستادگی نمایم و مطمئنم كه خداوند هم مأمورش را می‌فرستد.

زن آنقدر نگران و آشفته بود كه سنگینی آرزوهای پرپرشده‌اش مرا تا انتهای زمستان برد.تنها حدود چهارماه از زندگی عاشقانه‌اش با «مرتضی» گذشته بود كه شوهرش با شكایت طلبكارها زندانی شد.

«در دوره نامزدی‌مان، شوهرم یك دستگاه آسیاب پلاستیك خرید و كارگاه كوچكی راه انداخت تا چرخ زندگی خودمان و چند نفر دیگر را هم بچرخاند. اما افسوس كه شوهرم به خاطر كم تجربگی بدهی زیادی بالا آورد و به همین خاطر نامزدی‌مان 3 سال طول كشید. اما بالاخره با پرداخت سفته به طلبكاران اوضاع آرام‌تر شد و پدرم پس از برگزاری جشن مختصری خانه كوچكی برایمان اجاره كرد. اما افسوس كه زندگی مشترك‌مان با دغدغه و دلواپسی‌های فراوانی همراه بود. چرا كه در چشم به هم زدنی موعد سفته‌ها رسید و طلبكاران پول‌هایشان را می‌خواستند. بالاخره یك روز وقتی «مرتضی» برای خرید از خانه بیرون رفت مأموران او را دستگیر كردند.»

نوعروس در حالی كه بشدت اشك می‌ریخت ادامه داد: «شوهرم 40 میلیون تومان بدهی داشت. به سراغ شاكی‌ها رفتیم و برادرانم با فروش وسایل كارگاه حدود 20 میلیون تومان پول نقد فراهم كردند. پول پیش خانه را هم به طلبكارها دادیم و خانواده‌ام نیز بخشی از بدهی را پرداختند. با این حال شاكی‌ها به جهیزیه‌ام نیز رحم نكردند اما هنوز «مرتضی» 9 میلیون تومان دیگر بدهی داشت پس باید همچنان در زندان می‌ماند.

در حالی كه همه زندگی‌مان یك شبه بر باد رفته بود با یك چمدان لباس و خاطرات 4 ماهه زندگی مشترك به خانه پدری برگشتم. به خانه‌ای كه تنها امیدم در روزهای سخت تنهایی بود. در این چند ماه شب‌ها و روزهایم با گریه و دعا همراه بود و هر بار كه شوهرم از زندان تماس می‌گرفت، تمام روز را در آینه غبار گرفته اتاقم و در كنار شمعدان‌های خاموش گریه می‌كردم.»

دلم گرفته بود و بی‌اختیار به یاد پرونده‌ای افتادم كه در آن زوج جوانی به خاطر اختلاف بر سر طراحی استخر خانه‌شان یا نگهداری چند سگ خانگی تصمیم به جدایی گرفته بودند و حالا نوعروسی برای نجات شوهر و زندگی‌اش شبانه‌روز تلاش می‌كرد. بی‌آنكه سقف مشتركی بالای سر داشته باشند. حالا تنها امیدشان بعد از خدا به تلاش‌های خبرنگاران گروه جویندگان عاطفه روزنامه ایران دوخته شده بود.

پس از هماهنگی‌های قضایی لازم برای ملاقات داماد 24 ساله زندانی، در شعبه 18 شورای حل اختلاف كرج حاضر شدیم. او در حالی كه با شرمساری خود را میان خاطرات زندگی مشترك كوتاهش پنهان كرده بود گفت: «باور كنید پشت میله‌های زندان با هر نفس مرگ را تجربه می‌كنم، اما از خدا و شما می‌خواهم فقط نگذارید غم و اندوه، همسر جوانم را از پا درآورد. باور كنید از بچگی كار كرده‌ام، اما افسوس كه به خاطر مشكلات زندگی خانواده‌ام، حتی نتوانستم برای خودم جشن عروسی بگیرم. حالا با هزار امید و آرزو باید پشت میله‌های زندان بمانم. زندان فضای غریبی است و با كسی حرف نمی‌زنم. از همه می‌ترسم. روزی چند ساعت در خلوت «خودساخته‌ام» گریه می‌كنم. از اینكه همسرم هر روز مسیر پرخطر زندان و دادگاه را ملتمسانه طی می‌كند، رنج می‌كشم و در عذابم. هر بار كه به ملاقاتم می‌آید، دیدارمان با گریه شروع و با دلداری‌های او پایان می‌گیرد. ای كاش دری به رویمان گشوده شود و ما را از این همه بدبختی رها كند و...

پس از این دیدار، برای نجات مرد زندانی، روزهای پرتب‌و‌تابی را پشت‌سر گذاشتیم. در نخستین گام با شاكی‌ها مذاكره كردیم. نوعروس 12 شمع روشن نذر امام حسین‌(ع) كرد و تازه‌داماد هم از خدا خواست روزی به شكرانه آزادی‌اش توفیق آزادی 3 زندانی را بیابد.

دو شاكی در آخرین گفت‌و‌گوها حاضر به بخشش 2 میلیون تومان از طلبشان شدند. خانواده نوعروس هم با سختی فراوان مقداری از پول را تهیه كردند، اما هنوز برای آزادی مرد زندانی راه زیادی مانده بود.

حدود دو ماه پیش، گروه جویندگان عاطفه روزنامه ایران با كمك نیكوكاران، مرد 40 ساله‌ای را آزاد كرد كه حدود 14 سال از بهترین روزهای زندگی‌اش را پشت میله‌های زندان گذرانده بود. همان‌روزها و به دنبال چاپ دردنامه مرد زندانی، قافله جوانمردی به راه افتاد و چندین زن و مرد نیكوكار برای آزادی او اعلام آمادگی كرده بودند. از آنجا كه نام افراد نیكوكار در دفتر جویندگان عاطفه به یادگار مانده بود، برای آزادی تازه‌داماد گرفتار با آنها تماس گرفتیم.

سرانجام یكی از آنها كه صدای جوانمردی اش تا پشت دیوارهای سرد و سنگین زندان «كچویی» كرج به گوش می‌رسید، با شنیدن وضعیت داماد زندانی بلافاصله اعلام آمادگی كرد. او بی‌صدا از راه رسید تا به تنهایی بار مردی را به دوش بكشد كه دست‌هایش بر ضریح آرزوهایش خشكیده بود.

پزشك بی‌نام و نشان، این بار با اقدام خداپسندانه‌اش نه یك بیمار، كه به یك اسیر دربند، زندگی بخشید. او با حضور بی‌ادعا در اجرای احكام شورای حل اختلاف كرج و پرداخت چند میلیون تومان بدهی باقیمانده، عصر دوشنبه شانزدهم اسفند برگ آزادی مرد بدهكار را گرفت و خانه دل نوعروس و چندین خانواده دیگر را گلباران كرد.

آنقدر پاك و بی‌ادعا كه می‌شد در میان صدای هق‌هق گریه نوعروس، صدای بال‌های فرشتگان را هم شنید.بدین‌ترتیب با عجله، همراه نوعروس و خانواده‌اش راهی زندان شدیم تا شاهد آزادی مرد 24 ساله‌ای باشیم كه از 5 ماه قبل پشت میله‌ها بود. لحظات به كندی می‌گذشت و هر‌بار كه در زندان باز می‌شد، زن جوان مضطرب سرك می‌كشید تا شاید بار دیگر نگاهش به نگاه شوهرش گره بخورد.

سرانجام پس از دو ساعت مرد جوان با ساك كوچك در دست از در بزرگ زندان خارج شد و با چشمان اشكبار به آفتاب سلامی دوباره كرد و به او كه غم و تنهایی را از كتاب سرنوشتش پاك كرده بود، درود فرستاد. به او كه حتی نمی‌شناسندش!وقتی از دكتر نیكوكار و مهربان خواستیم درباره انگیزه اقدام خداپسندانه‌اش سخنی بگوید، گفت: فقط بنویسید یك بنده ناشناس خدا وظیفه كوچكی نسبت به دریای بیكران نعمت‌های الهی انجام داد و این لحظه، بهترین لحظه‌های زندگی‌اش است. همین و بس!

 

 

منبع:iran.ir

 

 

براي دادن نظرات اينجا كليك كنيد

 
 

 

 
 

__._,_.___
Recent Activity:
warningtm                         
warningtm
  warningtm
   warningtm
    warningtm
     warningtm
      warningtm
       warningtm
       warningtm
      warningtm
     warningtm
    warningtm
   warningtm
  warningtm
warningtm
warningtm
warningtm
warningtm
  warningtm
   warningtm
    warningtm
     warningtm
      warningtm
       warningtm
       warningtm
      warningtm
     warningtm
    warningtm
   warningtm
  warningtm
warningtm
warningtm
.

__,_._,___

No comments:

Post a Comment